واژگان را باید سرزمینیان و باشندگانِ جهانِ متن دانست.
اگر متن را جهانی بینگاریم، زندگان و باشندگانِ این جهان، واژگان هستند.
هرچه واژه های به کارآمده و راه یافته به این سرزمین، سَخته، سرزنده، پرمایه، زایا، خورسیما و نیروزا، گوارا و گوش نواز باشند؛ نشانگر پرمایگی و توانمندی این سرزمین است.
از این رو، در کاربستِ واژگان باید باریکنگر باشیم و نسلی از واژگان پرورده و به اندام و فریبا را به سراچه ی ذهن بپذیریم و آن گاه که از زایچهی ذهن، واژگان، آهنگ سربرآوردن و زاده شدن دارند، به هر واژهی ناشسته رویی، نباید فرصت دیدار بدهیم.
زبان فارسی، جغرافیایی پُرفرّ و فروغ دارد و واژگانش که ساکنانش هستند، تباری نژاده و فرّخ روی دارند. در آوا، خوش آهنگ و در سیما بهرنگ و در پیکر، فریبرز و سیمین تناند.
بنابراین، اگر نوشتهای، جهانی تیره و تار و ناگوار دارد، این تیرهرویی، ریشه در شبستانِ ذهن نویسنده دارد؛ ذهنی که خارزار است نه گل زار.
از خارستان، شومی وگُجَستگی و گزندگی میزاید؛ از شبستان، تاریکی و اهرمن رویی، زاده میشود.
«غلام آن کلماتم، که آتش انگیزد»!!